شوهر همسایه 1 مدتی می شد که در آن شب تاریک پشت دیوار خانه شان قدم می زد و بیخبر بود از اینکه پسر خلاف همسایه مدتی است که او را زیر نظر دارد. جوووون ، جیگرتو بخورم عجب رون و سینه ای . پسر خلاف همسایه اینها را گفت و در یک چشم بر هم زدن پرید و او را سخت در آغوشش گرفت تا ببرد در جای خلوتی و به کام دل برسد. و فردا پسرک همسایه، تمام روز در به در دنبال چاقترین مرغش می گشت ! + نوشته شده در 2010/9/13 ساعت توسط شین براری | نظر بدهيد هووي شوهر هووي شوهر! 2 یه خانومی
قصهی تلخ آن سال ها قصه ی تلخ و یخ بخت وزیدن باد جان گرفته و لته های پنجره بی تاب تر شده اند. پتو را روی چانه کشید. هوهوی باد در دل تیرگی شب، شلاقی، سر شاخه های درخت ها را به بازی می گرفت. و سپیدارها و چنارهای پیر را خم و راست می کرد و حتمن چین های ریز و درشتی روی سطح آب حوض می انداخت (بهاره هر کجا که باشد، حتمن این باد موهای خرمایی اش را پریشان می کند) خواب از چشمانش گریخته بود. وقتی خاطرات هجوم میآورند، خواب مثل یک اسب چموش از چشمان آدم میگریزد.
درباره این سایت